دیوکلسین و احیای امپراتوری
برگردان: احمد بهمنش
دیوکلسین:
دیوکلسین هم مانند پیشینیان خود از مردم ایلیری و از خانوادهای متوسط بود و عمر خود را در خدمت سپاه گذرانده بود. وی که بسیار باهوش و کاردان و جدی بود روش مدیریت را خوب میدانست و از عهده کاری که اورلین به انجام آن توفیق نیافت یعنی برقرار کردن نظم در امپراتوری برآمد. بربرها همیشه به مرزهای امپراتوری حمله میبردند و در اغلب شهرستانها اغتشاشهائی بروز میکرد؛ دیوکلسین دریافت که بتنهائی نخواهد توانست به دفاع و ادارهی این اراضی وسیع بپردازد، بنابراین ماگزیمین (1) را که معلومات مختصری داشت و از یاران جنگی او و از اهالی ایلیری و وفادار بود به همکاری برگزید و به این ترتیب دو امپراتور دنیای رومی را میان خویش تقسیم کردند.دیوکلسین به کارهای مشرق پرداخته با ایران صلح کرد و مرزهای دانوب را تحت نظر گرفت. ماگزیمین، ژرمنها را ازگل بیرون راند ولی نتوانست برتانی را که شخصی به نام کاروزیوس (2) در اختیار گرفته و خود را مستقل خوانده بود، تصرف کند. در سال 293 دیوکلسین تشخیص داد که وظیفه او و ماگزیمین بسیار سنگین است و بنابراین یک حکومت چهار نفری (3) به وجود آورد. از این پس اختیار امور به دست چهار تن افتاد که دو تن از آنها عنوان اگوست داشتند و دو تن دیگر عنوان سزار؛ سزارها تحت فرمان اگوستها و عبارت بودند از گالر (4)، اهل داسی، که سربازی خشن، سختگیر و لایق بود و کنستانس کلور (5) اهل مقدونیه، سرداری ماهر و مطلع. دیوکلسین حکومت مصر و آسیا را شخصاً به عهده گرفت؛ حکومت یونان و شهرستانهای دانوب به گالر واگذار شد؛ ماگزیمین به ادارهی ایتالیا، افریقا و آسیا پرداخت و کنستانس کلور به امور گل و برتانی. هر یک از امپراتوران پایتختی مخصوص داشتند. از رم برای این منظور استفاده نشد و شهرهای نیکومدی، سیرمیوم (6)، میلان و ترو (7) به پایتختی انتخاب شدند. دیوکلسین قرار گذاشت که اگوستها پس از بیست سال زمامداری استعفا کنند و سزارها جانشین آنها شوند؛ سزارها هم به نوبه خود سزارهای دیگری انتخاب نمایند. دیوکلسین میخواست با این روش عاقلانه، حکومت صحیحی برقرار کند و از جنگهای داخلی و نزاعهائی که بر سر جانشینیها در میگرفت جلوگیری به عمل آورد.
آغاز کار بخوبی گذشت؛ کنستانس کلور، برتانی را گرفت، ماگزیمین و دیوکلسین شورشهای افریقا و مصر را آرام کردند؛ گالر مأمور جنگ با پارسها که آماده کارزار بودند شد و او که ابتدا شکت یافته بود پارسها را مغلوب و مجبور به مصالحه کرد. به این ترتیب همه دشمنان شکست خوردند و آرامش و صلح چند سالی بر امپراتوری سایه گسترد.
لیکن دیوکلسین تنها در فکر دفاع رم از خطر بیگانگان نبود، وی میخواست حکومت را نیز تغییر داده و تحولی را که از زمان اگوست شروع شده بود ادامه دهد و از آخرین آثار حکومت جمهوری دست بکشد، بنابراین حکومت رم به صورتی نظیر حکومتهای مشرق درآمد.
ملت و سنا آخرین بقایای قدرت یا بهتر گفته شود قدرت ظاهری را از دست دادند؛ امپراتور صاحب اختیار مطلق و نماینده خدایان بود و در قصر خود به سر میبرد و درباری مجلل و خدمتکارانی متعدد داشت. سازمان شهرستانها نیز تغییر یافت و بر تعداد آنها افزوده شد؛ 45 شهرستان زمان هادرین، در زمان کاروس به 57 و در سلطنت دیوکلسین به 96 بالغ گشت؛ و چون تعداد آنها زیاد شد از مجموع آنها دوازده دیوسز (8) به وجود آورد و ادارهی هر دیوسز را به یک ویکر (9) سپرد. ایتالیا از وضع ممتاز خود محروم و به شهرستانهائی تقسیم گشت. رم دیگر پایتخت امپراتوری نبود بلکه شهری بود مانند سایر شهرها که یادگارهائی از گذشته داشت ولی اولویت سابق را از دست داد.
دیوکلسین مالیاتها را بالا برد و البته این کار برای مخارج چهار دربار و ارتش نیرومند ضرورت داشت. وضع مسکوک را اصلاح و حداکثر نرخی برای خوراکیها تعیین کرد، امید او، اگر چه به نتیجه نرسید، این بود که تجارت را به این وسیله رونقی بخشد. در کار قانونگذاری نیز فعالیت قابل ملاحظهای مبذول داشت، بسیاری از قوانین قدیم را به جریان گذاشت و قوانین تازهای وضع کرد. سر و کار او با شورائی مخصوص و عمال و مأموران خود بود و با سنا که جلسات آن همیشه در رم تشکیل میشد و صلاحیت و قدرت خود را از دست داده بود، کاری نداشت.
در تشکیلات نظامی نیز تغییراتی ایجاد شد. لژیونها متعددتر و کوچکتر شدند و در مرزها یا در داخله به خدمت پرداختند. فقط افراد فقیر شهرها خدمت سربازی انجام میدادند و برای تکمیل قوا بربرها را به تعدادی روزافزون وارد ارتش میکردند.
از لحاظ مذهبی، دیوکلسین با مسیحیان که به نظر او برای دولت خطرناک بودند، به مبارزه پرداخت، چون بر تعداد آنهائی که خود را کنار کشیده، از ستایش امپراتوران امتناع میورزیدند و حاضر به خدمت نظام و قبول خدمات کشوری نبودند، مرتباً افزوده میشد، بنابراین آخرین و دامنه دارترین سختگیریها و کشتارها به مرحلهی عمل درآمد؛ کلیساها ویران و تشکیل انجمنها ممنوع شد؛ کتابهای مقدس را سوزاندند؛ اساقفه را به بند کشیدند و بسیاری از مسیحیان را کشتند. با این حال این کشتارها و آزار صورت عمومی نداشت، گالر سختگیری و خشونت بسیار نشان داد و کنستانس کلور مهربانی بسیار؛ ولی فقط عده معدودی تغییر مذهب دادند و در تعداد مسیحیان تغییر قابل ملاحظهای حاصل نشد.
پس از مسافرتی به رم، که هنوز آن را ندیده بود؛ دیوکلسین به نیکومدی برگشت و چنانکه از مدتها پیش قصد داشت تصمیم به استعفا گرفت. در سال 305، از حکومت کناره گرفت (ماگزیمین هم از او پیروی کرد) و مدت هشت سال در ویلای با شکوه خود، در سالون (10) واقع در دالماسی به صورت یک فرد عادی زندگی کرد. او یک امپراتوری آرام با سازمانی منظم باقی گذاشت، منتهی اقدامات او تعقیب نشد. در واقع حکومت چهار نفری قابل دوام نبود مگر اینکه امپراتوران، مانند او، بینظر و مهیای کناره گیری از تخت سلطنت در موقع معین بودند؛ بدون تردید عده کمی حاضر به این گذشت میشدند و این اشتباه دیوکلسین بود که این طرز حکومت، یعنی توافق کامل میان چهار زمامدار و آمادگی آنها برای دست کشیدن از فرمانروائی را، بدون حسرت و بدون دردسر، عملی میپنداشت. با این حال وی امپراتوری بزرگ بود و به سبب قدرت و توجهی که به رفاه عمومی داشت قابل احترام بود. او تنها زمامداری است که در قرن سوم صلح و سعادت زمان آنتوننها را در امپراتوری برقرار کرد.
حکومت چهار نفری:
پس از کناره گیری دیوکلسین و ماگزیمین، گالر و کنستانس کلور عنوان اگوست بر خود گذاشتند و دو سردار جدید به نامهای سور (11) برای ایتالیا و افریقا، ماکزیمن دایا (12) را برای مصر و شام، جهت همکاری، برگزیدند. در سال 306 بر اثر مرگ کنستانس کلور پسرش کنستانتن، سزار شد و سور به مقام اگوستی رسید. تصور میرفت که حکومت چهار نفری بدون برخورد و تصادمی ادامه یابد. ولی ماگزانس (13) پسر ماگزیمین که از صحنه سیاست و قدرت دور افتاده و از این بابت ناراحت بود پدر را بر آن داشت تا مجدداً اختیارات سابق خود را به دست گیرد. ماگزیمین قانع شد و برای سلطنت با پسرش به رم رفت. سور مغلوب و مقتول شد؛ گالر، لیسی نیوس (14) را جانشین او کرد.در این موقع اوضاع سخت آشفته و مبهم بود؛ در عین حال شش امپراتور وجود داشت که هر یک خود را اگوست میخواند و نمیخواست سزار باشد و از دیگری اطاعت کند؛ از حکومت چهار نفری اثری نبود و تقسیم بندی بیقاعدهای جای آن را گرفت، منتهی کمی بعد از تعداد امپراتوران کاسته شد؛ ماگزیمین که توسط پسر خود از سلطنت محروم شده بود، به گل، نزد کنستانتن رفت و توطئهای علیه او ترتیب داد و به همین دلیل به قتل رسید. گالر هم در سال 311، پس از آنکه از آزار عیسویان دست برداشته بود، درگذشت.
چیزی نگذشت که میان ماگزانس و کنستانتن جنگی درگرفت. کنستانتن وارد ایتالیا شد و بر ماگزانس غلبه کرده او را کشت و سپس فرمان میلان را که به مسیحیان آزادی مذهبی میداد، صادر کرد (313). در مشرق، لیسی نیوس که مورد حمله ماکزیمن دایا قرار گرفته بود او را شکست داد، ماکزیمن چندی بعد از دنیا رفت و به این ترتیب فقط دو امپراتور باقی ماند؛ میانه این دو نیز به هم خورد؛ نخستین جنگی که میان آنها رخ داد نتیجه قطعی نداشت و لیسی نیوس شهرستانهای آسیائی را در اختیار خود نگاه داشت. این تقسیم بندی تا سال 324 باقی بود و در این سال جنگ تازهای میان آنها در گرفت؛ کنستانتن رقیب خود را مغلوب و هلاک کرد و زمام امور امپراتوری را شخصاً به دست گرفت.
کنستانتن بزرگ:
کنستانتن تا این تاربخ به طرز شایستهای سلطنت کرد و در مقابل هجوم بربرها به مرزهای امپراتوری بخوبی ایستاد و از مخارج بیهوده و آزار عیسویان ممانعت به عمل آورد و سرانجام خود نیز به آئین مسیح گروید. سالی که این اقدام در آن صورت گرفت بدرستی معلوم نیست ولی به هرحال امپراتوری رم یک امپراتوری مسیحی شد. کفار و مشرکین نیز در اجرای اعمال مذهبی خویش آزاد بودند و امپراتوری سعی داشت با پیروان هر دو مذهب یکسان و یکنواخت رفتار کند و نمایندگان آنها را در تمام خدمات عمومی بپذیرد. این مسامحه مذهبی، که متأسفانه دوامی هم نیافت، ظاهراً مربوط به روحیهی شکاک امپراتور و تمایل او به حفظ صلح بود و نمیخواست کسی را ناراضی کند.کنستانتن پسر ارشد خود کریسپوس (15) را که ظاهراً در توطئهای علیه پدر شرکت کرده بود یا به علت اصرار همسر دوم خود، فوستا (16)، که خود او هم چندی بعد به قتل رسید، هلاک کرد. اقدام اساسی کنستانتن، پس از قبول آئین مسیح، انتقال پایتخت امپراتوری از رم به بیزانس است که از آن پی کنستانتی نوپل خوانده شد. این تصمیم شدید علل مذهبی (رم مرکز کفار و مشرکان بود)، سیاسی (سنا که آخرین یادگار جمهور بود در رم تشکیل میشد)، و نظامی داشت (بیزانس به مرزها نزدیکتر بود، و با دانوب که مورد تهدید ژرمنها بود و شاهنشاهی پارسها فاصله مساوی داشت). کنستانتی نوپل، که کنار بسفر و میان دو دریا و دو قاره واقع شده بود، موقع مناسبی داشت و کنستانتن استحکاماتی در اطراف شهر به وجود آورد و بناهائی در آن ساخت که یکی از آنها کلیسای مسیحی این شهر بود که به وسیله یک فوروم و مجسمههای متعدد تزیین شده بود.
در زمان سلطنت کنستانتن، امپراتوری رم به طور کلی آرام بود و فقط جنگی با گُتها شد که به نفع امپراتوری خاتمه یافت و جنگ دیگری با ایران درگرفت که در اوایل آن کنستانتن مرد (337). کنستانتن تازه تعمید شده بود. دربارهی سلطنت او قضاوتهای
مختلفی شده: سیاست مدبرانه، هنر نظامی و روح آزادیخواهی او در خور تحسین است؛ ولی بیرحمی او نسبت به دشمنان و اعضای خانواده خود و اشتباهی که درباره تقسیم امپراتوری میان سه پسر و دو برادرزاده خویش مرتکب شد قابل ملامت میباشد.
پسران کنستانتن:
سه پسر کنستانتن، کنستانتن دوم، کنستانس و کنستان (17) نام داشتند. این سه نفر آشوبهائی ایجاد کردند که در ضمن آن سربازان، اعمام و بنی اعمام آنها را کشتند و سپس امپراتوری را میان خویش تقسیم کردند: برتانی، گل، اسپانیا به کنستانتن دوم، آسیا و مصر به کنستانس و افریقا و ایتالیا و ایلیری به کنستان رسید. توافق میان این سه برادر دوامی نیافت، کنستان به کنستانتن دوم حمله برد و پس از شکست و کشتن او ممالک وی را متصرف شد.در این مدت کنستانس مشغول جنگ با پارسها بود. این جنگ بدون آنکه نتیجهای داشته باشد سیزده سال طول کشید. پارسها به اوسروئن حمله میبردند ولی نمیتوانستند شهرها را بگیرند، کنستانس هم سردار لایقی نبود. سرانجام دو طرف دست از جنگ کشیدند و ارمنستان خراجگزار ایران شد.
در مغرب شخصی به نام ماگنانس (18) کنستان را کشت و زمام امور را به دست گرفت. کنستانس ناچار به جنگ او رفت؛ پس از فتح مارسا (19)، ماگنانس گریخت و خود را کشت و کنستانس بتنهائی صاحب اختیار امپراتوری شد.
حکومت کنستانس مورد رضایت نبود. وی از جاسوسان و سخن چینان استفاده میکرد و بسیاری از مردم به تهمت سوء قصد و توهین به امپراتور هلاک شدند و اموال آ نها مصادره و به خزانهی دولت تحویل گشت. کنستانس هم بار سنگین زمامداری را نمیتوانست بتنهائی تحمل کند و در فکر آن بود که دیگری را هم در این کار با خود شریک سازد. دو تن از عموزادگان او یعنی کالوس و ژولین از کشتاری که در خانواده کنستانتن صورت گرفت سالم گریخته بودند. گالوس مورد توجه قرار گرفت و با عنوان سزار مأمور کارهای آسیا شد ولی اختیارات او بحدی محدود بود که هیچ کاری نمیتوانست انجام دهد. گالوس بنابراین به خوشگذرانی پرداخت و برای تهیهی پول به هر وسیلهای دست زد. مردم آسیا از این وضع گله داشتند و چون خبر به کنستانس رسید گالوس را احضار و هلاک کرد.
کنستانس بار دیگر، ادارهی امپراتوری را بتنهائی به عهده گرفت. مقر حکومت وی میلان بود و بیشتر به کارهای مذهبی میپرداخت چون از هنگامی که امپراتور رم مسیحی شده بود کارهای عرفی و مذهبی با هم آمیخته شدند بعلاوه مجبور بود با کفار و پیروان بدعتها که تعدادشان بالا میرفت مبارزه کند. در همین ایام فرانکها و آلامانها از رَن گذشت و در گل به غارتگری و خرابکاری مشغول شدند؛ کنستانس مجبور شد سزار جدیدی به همکاری برگزیند و ژولین را که تا آن تاریخ از کارهای مملکتی برکنار و به مطالعهی فلسفه مشغول بود به همکاری دعوت کرد. حکومت گل به او داده شد بدون آنکه اختیاری بیش از اختیارات گالوس داشته باشد، ولی ژولین، مدیر و سرداری لایق بود و در مدت چهار سال جنگ با بربرها، ابتدا فرانکها و بعد آلامانها را شکست داده از گل اخراج و به دنبال آنها به اراضی ماوراء رن رفت. وی زمستانها را در لوتس (20) (که بعدها پاریس نام گرفت) به سر میبرد و به مطالعه و ادارهی امور میپرداخت.
دولت ایران جنگ با رومیان را از سرگرفت؛ کنستانس رهسپار مشرق شد و به ژولین دستور داد قسمتی از قوای خود را به کمک او بفرستد، چون در واقع به پیشرفتهای نظامی او رشگ میبرد و از شهرت و محبوبیت او میان سربازان و مردم گل خوشحال نبود. سپاهیان این امر را نپذیرفتند و ژولین را امپراتور خواندند و در نتیجه جنگ داخلی شروع شد. ژولین در صدد برآمد کنستانس را به تقسیم امپراتوری راضی کند ولی این توقع بیفایده بود. ژولین برای ملاقات کنستانس متوجه مشرق شد و کنستانس که به جانب او میآمد در راه مرد (361).
ژولین:
فرمانروائی مطلق در امپراتوری به دست ژولین افتاد. وی که دور از تاج و تخت و دستگاه سلطنت پرورش یافته بود، ساده و قانع و به تجمل و خوشیها بیاعتنا بود. وی تربیت مسیحی داشت ولی مطالعات فلسفی او تمایل بیشتری نسبت به شرک و بت پرستی در او ایجاد کرد. بنابراین به محض آنکه امپراتور خوانده شد از مسیحیت دست کشید و در صدد احیای مذهب یونانی- رومی برآمد و چون نمیخواست به شکنجه و کشتار بپردازد به همه آزادی مذهبی داد. البته این کار را مسیحیان نپسندیدند. ژولین عیسویان را واداشت تا اموالی را که از کفار گرفته بودند به آنها مسترد دارند، اسقفها از قضاوت و صدور رأی درباره هم کیشان، استادان و آموزگاران مسیحی از تعلیم ادبیات یونانی و رومی ممنوع شدند؛ پارهای از حکام تعصب بیشتری نشان دادند و ناچار در چند نقطه شورشهائی علیه عیسویان صورت گرفت و چند کلیسا ویران شد.ژولین به احیای بت پرستی اکتفا نکرد و کوشید تغییراتی مطابق با عقاید شخصی خود در آن راه دهد، این عقاید از مطالعه آثار ژامبلیک (21) و پورفیر (22) (امتیاز سه جهان از همدیگر، جهان معقول، جهان محسوس، و عقل، مهرپرستی) سرچشمه میگرفت. او نوع مخصوصی از سحر و جادو (23) را که مبتنی بر روابط ساحرانهی انسان و خدایان است مورد توجه قرار داد.
وی در هیأت روحانیان نیز اصلاحاتی به عمل آورده نیکوکاری و پاکدامنی را به آنها تحمیل کرد، در برقراری درجات و سلسله مراتب روحانی و آموختن تعلیمات اخلاقی و مذهبی به صورتی که در بین عیسویان معمول بود، کوشید، صدقه و خیرات را توسعه داد و خانههای مخصوصی برای پذیرائی فقرا و مساکین بنا نهاد.
ژولین در دوران سلطنت تنها گرفتار مسائل و مشکلات مذهبی نبود؛ وی مجبور بود به کارهای مدنی و نظامی نیز بپردازد، مشاوران نادرست کنستانس را به مجازات رسانید، مالیاتها را تخفیف داد و برای احیای بازرگانی فعالیت کرد. مرزهای دانوب و رن آرام بود و ژولین این وضع را برای جنگ با پارسها غنیمت شمرده به بین النهرین حمله برد و چندین بار با کامیابی، با ایران جنگید ولی در ضمن یکی از جنگها کشته شد (363).
سلطنت ژولین بسیار کوتاه بود و به همین دلیل نمیتوان قضاوت عادلانهای دربارهی او کرد. وی به مناسبت عدالتخواهی، سادگی و سختگیری در مسائل اخلاقی، افکار عالی، مهارت نظامی، فداکاری و علاقه شدید به کارهای عمومی، یکی از بهترین امپراتوران اخیر رومی محسوب میشد. در مورد کوششهائی که وی برای احیای شرک و بت پرستی کرد باید گفت که موقع این کار گذشته بود و ناچار نتیجه مطلوب هم نمیداد.
سلسله والن تی نیانی:
پس از مرگ ژولین، یکی از افسران به نام ژووین (24)، که مسیحی بود، از طرف سربازان به مقام امپراتوری رسید. وی با شتاب تمام با ایران مصالحه کرد و پس از هفت ماه سلطنت بر اثر حادثهای درگذشت. سپاهیان، افسر دیگری را به نام والنتی نین (25) اول به سلطنت برداشتند و او برادر خود والنس (26) را در سلطنت با خود شریک کرد.والنتی نی ین در مغرب به حکومت پرداخت. وی سرباز و مدیری لایق ولی سختگیر و خشن بود و کوچکترین خطا را با شدت و بیرحمی تنبیه میکرد. او به همه آزادی مذهبی داد و از شرکت در بحثها و مجادلات کلامی امتناع ورزید، به اصلاح امور قضائی و مالی نیز توجه داشت ولی بیشتر وقت او صرف جنگ شد. بربرها بار دیگر مرزهای امپراتوری را مورد تهدید قرار داده بودند: کوادها و سارماتها به پانونی، فرانکها و آلامانها به گل، پیکتها و اسکوتها به برتانی حمله میبردند. والنتی نی ین برای سرکوبی شورشیان عکس العمل شدیدی از خود نشان داد؛ ژرمنها را در سواحل رن و دانوب شخصاً سرکوب کرد و سرداران او برتانی را آزاد ساخته، شورش افریقا را خواباندند. وی در سال 370 بر اثرخشم ناگهانی و شدیدی درگذشت.
والنس که در مشرق حکومت میکرد فاقد خصال نیکوی برادر بود؛ وی بیرحم و بیتدبیر بود، با آزادی مذهبی موافق نبود و در اختلافات و مشاجرات مذهبی وارد میشد. وی بدعت آریوس (27) را پذیرفت و وقت خود را صرف آزار کفار و عیسویان ارتدکس کرد. در این دوره شورشهائی به وقوع پیوست، مردم از دزدان صدمات بسیار دیدند و پارسها مجدداً به جنگ و ستیز پرداختند. منتهی خطر بزرگتری امپراتوری مشرق را تهدید میکرد. هونها یا هیونگنوها (28) که پیش از این، در مبحثی مربوط به تاریخ چین، از آنها سخن گفتیم، توسط چینیها به مغرب رانده شده، دیار خود را ترک و از راه آسیای شمالی مهاجرت کردند. در قرن چهارم به سرزمین کنونی روسیه رسیدند و با گوتها مصادف شدند. گوتها در این تاریخ به دو دسته تقسیم میشدند، استروگوتها در مشرق، ویزیگوتها در مغرب. هونها که سوارانی چابک و وحشی بودند همه اقوام را به وحشت میانداختند. استروگوتها به اطاعت آنها گردن نهادند ولی ویزیگوتها به سواحل دانوب عقب نشسته از امپراتوری رم پناه خواستند. والنس به تصور اینکه از وجود آنها برای دفاع مرزها استفاده خواهد کرد این تقاضا را پذیرفت و همهی ویزیگوتها از دانوب گذشتند. متأسفانه افسران امپراتوری با تازه واردها بدرفتاری کردند یعنی یا به آنها غذا ندادند یا آنکه آذوقه و لوازم زندگی را آنقدر به آنها گران فروختند که گوتها به نافرمانی پرداختند و ناحیه مزی را به باد غارت دادند. والنس از آسیا برای سرکوبی آنها حرکت کرد و در جنگی که میان قوای او و سربازان گوت در گرفت، والنس کشته شد و سپاه او از بین رفت (387 ). مدتها بود که امپراتوری با چنین فاجعهای روبرو نشده بود.
پس از مرگ والنتی نی ین اول، دو پسر او جانشین وی شده بودند؛ گراسین (29) ارشد آنها به حکومت برتانی، گل و اسپانیا رسید و والنتی نی ین دوم که کوچکتر بود به حکومت افریقا، ایتالیا و ایلیری. پس از مرگ والنس، مشرق به تئودوز که بهترین سردار آن زمان بود داده شد.
گراسین مجبور بود از نواحی ساحل رن در مقابل آلامانها دفاع کند ولی او بیشتر وقت خود را به مسائل مذهبی، سرکوبی و آزار مشرکان، شکار و تفریح گذرانید. در این هنگام شخصی به نام ماگزیم بر او شورید و تاج و تخت وی را تصاحب کرد؛ گراسین مغلوب و مقتول شد. سه سال بعد ماگزیم از کوههای آلپ گذشت و ایتالیا را گرفت لیکن تئودوز به کمک والنتی نی ین دوم شتافت و ایتالیا را به وی بازگرداند. پس از چند سال، آربوگاست (30) سردار فرانک که در خدمت رم بود، والنتی نی ین را کشت و به زمامداری این سلسله خاتمه داد (392).
تئودوز اول:
در همان ایام که والنتی لی ین دوم و گراسین بر غرب حکومت میکردند، تئودوز در شرق سلطنت میکرد و وظایف سنگینی به عهده داشت. وی ابتدا به جنگ با گوتها پرداخت و پس از عقب نشاندن آنها به مزی، با عقد معاهدهای آنها را به خدمت امپراتوری واداشت؛ به این ترتیب خطرگوتها دفع شد ولی بربرها که وفاداری آنها مورد تردید بود بیش از پیش در سپاه امپراتوری راه یافتند. تئودوز که از این بابت آسوده خاطر شده بود به مسائل مذهبی پرداخت؛ وی با شدت و حرارت از کلیسای مسیحی در برابر مشرکان و پیروان بدعتها دفاع کرد، پیروان آریوس را که مورد حمایت والنس بودند تحت شکنجه قرار داد و سیاست شدید و خصمانهای نسبت به غیر مسیحیها در پیش گرفت.تئودوز در واقعه حمله ماگزیم به ایتالیا، در امور مغرب مداخله کرد و بار دیگر، پس از قتل والنتی نی ین به دست آربوگاست، به ایتالیا رفت. اوژن (31) که از طرف آربوگاست به تخت سلطنت مغرب نشسته بود، میکوشید تا مذهب شرک را در قلمرو خود احیا کند ولی تئودوز اول و هواداران او را در آکیله شکست داد و صاحب اختیار تمام امپراتوری شد، منتهی این امر دوامی نیافت (394).
تئودوز، سال بعد، پس از آنکه امپراتوری را میان دو پسر خود تقسیم کرد، وفات یافت: سلطنت مشرق در اختیار آرکادیوس، پسر بزرگتر و سلطنت مغرب در اختیار هنوریوس (32) پسر کوچکتر وی قرار گرفت. این تقسیم بندی قطعی و ثابت بود. تئودوز آخرین امپراتوری نیرومندی است که همه جا مورد احترام بود ولی نتوانست بربرها را جز با کمک سایر بربرها به اطاعت وادارد، سختگیری مذهبی او نیز از طرف جانشینانش پیروی شد و شورشهائی دائمی در امپراتوری به وجود آورد.
وضع اجتماعی و اقتصادی:
امپراتوری رم را از زمان کنستانتن به بعد معمولاً امپراتوری سفلی (33) میخوانند. در این دوره طبقه بندی جدیدی در مراتب و مقامات به جود آمد که امپراتور مافوق تمام آنها بود و پس از او شورای امپراتوری که از چهار تن رؤسای محاکم قضائی تشکیل میشد و عدهای افسر و صاحب منصب با عنوانهائی تازه (کنت، رئیس اردو، حاجب) قرار داشتند. مقام عمال عالیرتبه سابق در دستگاههای قضائی و کشوری حذف شد؛ فقط عدهای با عنوان کنسول و قاضی (34) که کارهای افتخاری به عهده داشتند بر سر کار ماندند. پائینتر از این عمال عالی مقام به ترتیب حکام دیوسزها و شهرستانها و شهرها بودند.امپراتور مالیاتها را به میل خود تعیین میکرد؛ مهمترین آنها مالیات ارضی، مالیات تجارت و صنعت، گمرک، مالیات بر فروش بود و معمولاً این مالیاتها سنگین و گزاف بودند چون مخارج دربار زیاد و مخارج ارتش زیادتر بود.
در این زمان طبقه تازهای از نجبا به وجود آمد که جانشین پاتریسینها و اوپتیماتهای سابق شد؛ این طبقه از سناتورها تشکیل مییافت که ثروت بسیار و عناوین بزرگ داشتند ولی فاقد قدرت بودند. طبقه دوم، هونستیورها (35) میباشند که عبارت بودند از نجبا یا بورژوازی شهری (36). این طبقه هم ثروتمند بودند و عوارض سنگینی به عهده داشتند چون بدون دریافت حقوق امور اداری را انجام میدادند و مخارج شهر را میپرداختند. طبقه سوم هومیلیورها (37) یعنی فقرا و تنگدستان بودند که در شهرها یا دهات به سر میبردند و هیچ نوع امتیاز حقوقی و منبع درآمدی نداشتند، در محاکم قضائی با آنها بدرفتاری میشد و مجازات آنها سنگینتر از هونستیورها بود. کوچ نشینها (کولونها) را هم که تعدادشان رو به افزایش و تنگدستتر از هومیلیورها بودند میتوان در شمار این طبقه محسوب داشت. این دسته بتدریج آزادی خود را از دست داده به غلامان نزدیکتر میشدند؛ این دسته وابسته به زمین بودند و نمیتوانستند از آن خارج شوند. برعکس با غلامان بهتر از سابق رفتار میشد؛ قوانین امپراتوری و کلیسای مسیحی به اصلاح وضع آنها توجه بسیار داشت.
ارتش در نتیجه تزلزل روحیه وطن پرستی ضعیف شد. نجبا دیگر خدمت نظام انجام نمیدادند. سربازان از افراد بیبضاعت یا از بربرها بودند و افراد دسته اخیر با آنکه در هر فرصت به امپراتوری خیانت میکردند به مقامات عالی میرسیدند. از طرف دیگر تعداد قوای نظامی کافی نبود و از عهده دفاع مرزهای وسیع که دائم در خطر تهدید بود برنمیآمد.
بازرگانی که پیش از این رواج و رونقی بسزا داشت بر اثر انقلابات، یورشها، جنگهای داخلی یا خارجی راکد ماند و ناچار فقر عمومی دامنگیر امپراتوری؛ صنعت و کشاورزی نیز به همین دلایل وضع خوبی نداشتند و پول هم در حال تنزل بود.
مذهب:
از موقعی که امپراتوران از شرک و بت پرستی دست کشیدند مذهب رو به انحطاط گذاشت و بسیاری از نجبا برای جلب منفعت آن را ترک گفتند و فقط عدهای از سناتورها، فلاسفه، نویسندگان و بخصوص مردم دهات در حفظ آن میکوشیدند و این جمع آخرین کسانی هستند که به مذهب جدید گرویدند. البته تغییر مذهب و قبول آئین دیگر بکندی صورت میگیرد و مراسم دینی قدیم و جدید مدتها در کنار هم باقی میمانند. مسیحیت که پیروز و فائق شده بود خود به آزار و شکنجه کفار پرداخت. تئودوز به بستن معابد مشرکان یا ویران کردن آنها مشغول شد (384 ).در کلیسا نیز درجات و مراتبی نظیر مقاماتی که در دستگاه امپراتوری وجود داشت ایجاد شد: پاپ، و پس از او به ترتیب بطریقهای (38) (خلیفه) قسطنطنیه، انطاکیه و اسکندریه، آرشوکها (39) (مطران) و اوکها (40) (اسقف). لیکن بدعتها، فتنههائی در کلیسا ایجاد کردند و موجب تجزیه آن شدند مانند بدعت دوناتیستها (41) که مرکزشان در افریقا بود و مسیحیان را، به این مناسبت که در دوره کشتارها و شکنجهها، از ایمان خود دست کشیدند، مردود میشناختند و بدعت آرینها (42) که شدیدتر و توسعهی آن بیشتر بود. آریوس کشیش اسکندریه عقیده داشت که سه شخصیت تثلیث برابر نبودهاند و پسر (عیسی) توسط پدر (خدا) آفریده شده و ذات او با ذات پدر یکی نیست. این عقیده به واسطه ذوق و علاقهای که یونانیان به مباحث فلسفی و کلامی داشتند، در شرق رواج یافت و کنستانتن مجبور شد برای رسیدگی به این مطلب شورائی جهانی تشکیل دهد (با شرکت تمام اسقفها) (325 ). محل تشکیل این شورا شهر نیسه (43) بود، آریوس در این شورا محکوم گردید و عقیده بر این شد که ذات و جوهر پسر با پدر یکی است. آرینها تسلیم نشدند و عقیده آنها در شرق همچنان پیشرفت میکرد و حتی کنستانس (امپراتور) هم با آنها همداستان شد و حال آنکه برادران او طرفدار عقیده مخالف معروف به ارتدکس (مطابق با عقیده کلیسا –سنت) یا کاتولیک (جهانی – اجماع) بودند. نتیجه این تفرقه و نفاق، منازعات شدید، ناامنی و قیامهای خونین بود. والنس هم از طرفداران آریوس بود و با کاتولیکها بدرفتاری میکرد ولی با روی کار آمدن تئودوز کاتولیکها پیروز شدند. از این پس آریانیسم رو به زوال گذاشت لیکن مبلغان این مذهب متوجه بربرها شده آنها را به قبول عقاید آریوس واداشتند و به این ترتیب قدرت تازهای کسب کردند.
معروفترین حکمای الهی این دوره (آباء کلیسا)، لاکتانس (44)، سنت آمبرواز (45)، سن ژروم (46)، سنت اگوستن (47)، آتاناز (48)، گرگوار از اهالی نازیانز (49)، سن کریزوستوم میباشند. مسلک دیرنشینی در همین دوره پیدا شد؛ بسیاری از مسیحیان اجتماعات را ترک گفته، بتنهائی در نقاط دور افتاده به سر میبردند و تعداد این افراد بخصوص در مصر زیاد بود؛ عدهای دیگر هم به حال اجتماع زندگی میکردند.
علوم و فلسفه:
با وجود انحطاط امپراتوری، علوم مورد توجه بود و در ریاضیات و پزشکی پیشرفتهائی حاصل شد. پیروزی و نفوذ مسیحیت هم معالجات معجزه آسا را، چنانکه مردم عقیده داشتند، افزایش داد.فلسفه که با شرک و مذهب ارباب انواع بستگی داشت، توسط نوافلاطونیان از قبیل ژامبلیک، پروکلوس (50) و امپراتور ژولین رواج میگرفت. عقاید حکمای الهی عیسوی طبعاً مخالف عقاید مشرکان و فلسفه یونانی بود، منتهی نهضتی برای سازش و تلفیق پیدا شد و این کار به وسیله گنوستیکها (51) که عقاید پیچیده و مبهمی داشتند و اصل آن را از منابع مختلف التقاط کرده بودند انجام میگرفت.
ادبیات:
در این دوره تحول و تجددی در شاعری صورت گرفت و معروفترین شعرای این دوره اوزون (52) از اهالی گل میباشد که اشعاری بیتکلف و ساده و مشحون از ذوق و احساس سرود و دیگر کلودین (53) اهل مصر که آثار او جنبه سیاسی و وطن پرستانه داشته و به صورت ستایش و مدح یا سرزنش و طعن بوده و با آنکه در تنظیم آنها دقت و هنر کافی به کار رفته تا حدی ساختگی و تصنعی به نظر میرسند.بهترین مورخ، آمین مارسلن (54) اهل سوریه است که تاریخ امپراتوری رم را از زمان نروا نوشته است. جزئیات دقیق، افکار و اندیشهها، بیطرفی و توصیف آداب و رسوم آن زمان اهمیت مخصوص به این اثر بخشیده، منتهی انشاء و سبک نگارش آن سست و نامرغوب میباشد.
در ادبیات یونانی رمان نویسانی با آثار متوسط وجود داشتهاند و تنها یکی از آنها به نام لونگوس (55)، به مناسبت داستان روستائی خود معروف به دافنیس و کلوئه (56) شهرت قابل توجهی یافته است.
در مقابل ادبیات مخصوص مشرکان که در حال زوال بود، ادبیات مسیحی پیشرفت میکرد. این ادبیات اصولاً جنبهی کلامی داشت: آتانازوسنت هیلر (57) بشدت با آریانیسم مبارزه میکردند. سنت آمبرواز به تفسیر کتاب مقدس پرداخت و تعالیم مسیحیت و فرهنگ یونان و رم را به هم مربوط ساخت. لاکتانس با جمع آوری تمام دلایلی که امکان داشت، مذهب ارباب انواع را مورد حمله قرار داد. سن ژروم با ایمان کامل و اصرار تام دشمنان کلیسا را در هم میکوبید و در این راه حتی از شماتت خود نیز صرف نظر نمیکرد؛ گرگوار (اهل نازیانز) و سن کریزوستوم به مناسبت فصاحت سرشار و اطمینان بخش خود مورد احترام بودند؛ ولی معروفترین آباء کلیسا، سنت اگوستن از اهالی افریقاست که تألیفات متعددی داشته و مهمتر از همه کتاب اعترافات، شرح افکار و گرویدن او به مسیحیت، و دیگر، شهر خدا، توصیفی از نفوذ رحمت الهی در بشریت میباشد که با هیجان و تأثر مخصوصی به رشته تحریر درآمده.
سرانجام شعر مسیحی نیز به وجود آمد و از شاعران به نام این طریقه، کومودین (58) که در مسائل اخلاقی بیگذشت و سختگیر و هنرمندی متوسط بود و همچنین پرودانس (59) که ظریفتر و خوش بیانتر و موجد واقعی غنائی مسیحیت و شاعر مخصوص شهیدان میباشد.
هنرهای زیبا:
تنزل و انحطاط امپراتوری، امکان هر نوع پیشرفت هنری را متوقف ساخت، با این حال در رم حمامهای دیوکلسین و طاق نصرت و بنای دادگاه و مرکز معاملاتی (60) که کنستانتن ساخت به زیبائی رم افزود و سپس اقدام به ساختن کلیساهای مسیحی شد، منتهی بسیاری از آنها از بین رفتهاند. امپراتوران چنانکه دیدیم رم را ترک گفتند و در پایتخت جدید، کنستانتی نوپل، ساختمانهای مهمتر، کلیساها و کاخهائی احداث شد.مجسمه سازان و سنگ تراشان آخرین مجسمههای امپراتوران و چند کتیبهای که موضوع آنها صحنههای نظامی بود تهیه کردند. هنر اساطیری با پیروزی مسیحیت از بین رفت و برای تزیین مقبرهها نقوشی به کار میرفت که کتاب مقدس منبع و منشأ آنها بود. در این نقوش ظرافت و مهارتی دیده نمیشود. نقاشی بخصوص خاتم کاری (موزائیک) در داخل کلیساها، نظیر آنچه در سابق معمول بود، رسم شد ولی در این زمان از رنگهای تندتر و شفافتر استفاده به عمل میآمد.
هنر قدیم به این صورت از بین رفت و هنر تازهای که هنوز ظرافت نداشت و بیاعتنا به زیبائی بود و به تقویت ایمان پیروان، بیش از ذوق و ظرافت هنری توجه داشت به وجود آمد.
پینوشتها:
1- Maximien
2- Carausius
3- Tétrachie
4- Galère
5- Constance Chlore
6- Sirmium
7- Trèves
8- Diocèse
9- Vicaire
10- Salone
11- Sévère
12- Maximin Daia
13- Maxence
14- Licinius
15- Crispus
16- Fausta
17- Constant
18- Magnence
19- Marsa
20- Lutèce
21- Jamblique
22- Porphyre
23- La Thévrgie
24- Jovien
25- Valentinien
26- Valens
27- Arius
28- Hioung- nou
29- Gratien
30- Arbogaste
31- Eugène
32- Honorius
33- Bas- Empire
34- Préteur
35- Honestiores
36- مردم شهرهائی که تابع رم و از حقوق بلدی رم برخوردار بودند ولی با قوانین مخصوص خویش شهر خود را اداره میکردند.
37- Humiliores
38- Patriarche
39- Archevêque
40- Evêque
41- Donatiste
42- Ariens
43- Nicée
44- Lactance
45- S. Ambroise
46- S. Jérome
47- S. Augustin
48- Athanase
49- Nazianze (در کاپادوس)
50- Proclus
51- Gnostiques
52- Ausone
53- Claudien
54- Ammien Marcellin
55- Longus
56- Daphnis et Chloé
57- S. Hilaire
58- Commodien
59- Prudence
60- Basilique
لاندلن، شارل دو، (1392) تاریخ جهانی (جلد اول)، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}